معلم  و شاگردان كلاس مشغول پر كردن  برگه هايي بودند از كارهايي كه نميتوانستند انجام دهند . تمامي پشت و روي كاغذهايي كه معلم به آنها داده بود پر شده بود از كارهايي كه آنها نميتوانستند انجام دهند .  مدتي بعد همگي با هم  از كلاس خارج شده و به زمين خالي پشت مدرسه رفتند  .   به درخواست معلم  توسط بيلي كه از قبل فراهم شده بود  گودالي حفر كردند  و سپس معلم از آنها خواست  همه كاغذهاي نميتوانم را در گودال ريخته و  آْنها را دفن كنند  .  در بالاي گور" نميتوانم ها "  معلم به شاگردانش گفت :

بچه ها  از اين پس يادمان باشد كه امروز و در اينجا همه نميتوانم هايمان را دفن كرده ايم  .

بر گرفته از كتاب فارسي اول راهنمايي

www.shariaty.com