خواستگاری

برایت هر خری خواهی بگیرم

 

http://www.tehran365.com/1388/cakeland/khar.gif

خری آمدبه سوی مادر خویش

که ای مادر چرا رنجم دهی بیش

برو امشب برایم خواستگاری

مگر تو کره ات را دوست نداری؟

خر مادر بگفت ای کره خر جان

تو را من دوست دارم بیشتر از جان

اگر عاشق شوی حرفی ندارم

برایت هر خری خواهی بگیرم

برو پیش همه خرهای خوشگل

یکی را انتخاب کن نیست مشکل

خرک از شادمانی جفتکی زد

کمی عرعر نمود و پشتکی زد

بگفت مادر به قربان نگاهت

فدای آن دو چشمان سیاهت

خر همسایه را عاشق شدم من

به زیبایی نباشد شکل او خر

سپس مادر بگفت پالتو تنت کن

بزرگان محل را تو خبر کن

همه خرها برفتند به طویله

همان گونه که رسم است در قبیله

خران از شورشان عرعر نمودند

زکاه و یونجه کام شیرین نمودند

خر محضر کتاب خود را بگشود

وصال این دو خر را رهنمون کرد

تو ای دوشیزه خر خانم کجایی

به عقد این خر خوشگل در آیی

میان جمعیت یک خر ندا داد

عروس رفته بچینه یونجه از باغ

چنان شور و هیاهویی به پا شد

خر داماد دو لنگش در هوا شد

 

مشاعره زن و مرد

ناهید نوری

به نام خدایی که زن آفرید              حکیمانه امثال ِ من  آفرید

خدایی که اول تو را از لجن            و بعداً مرا از لجن آفرید !

برای من انواع گیسو و موی             برای تو قدری چمن آفرید !

مرا شکل طاووس کرد و تورا           شبیه بز و کرگدن آفرید !

به نام خدایی که اعجاز کرد             مرا مثل آهو ختن آفرید

تورا روز اول به همراه من                رها در بهشت عدن آفرید

ولی بعداً آمد و از روی لطف            مرا بی کس و بی وطن آفرید

خدایی که زیر سبیل شما                 بلندگو به جای دهن آفرید !

وزیر و وکیل و رئیس ­ ات نمود         مرا خانه ­ داری خفن آفرید

برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب         شراره ، پری ، نسترن آفرید

برای من اما فقط یک نفر                 براد پیت من را حَسَنْ   آفرید !

برایم لباس عروسی کشید                و عمری مرا در کفن آفرید

به نام خدایی که سهم تو را               مساوی تر از سهم من آفرید

   

و پاسخ دندان شکن نادر جدیدی

به‌نام خداوند مردآفرین                       که بر حسن صنعش هزار آفرین

خدایی که از گِل مرا خلق کرد            چنین عاقل و بالغ و نازنین

خدایی که مردی چو من آفرید           و شد نام وی احسن‌الخالقین

پس از آفرینش به من هدیه داد            مکانی درون بهشت برین

خدایی که از بس مرا خوب ساخت       ندارم نیازی به لاک، همچنین

رژ و ریمل و خط چشم و کرم             تو زیبایی‌ام را طبیعی ببین

دماغ و فک و گونه‌ام کار اوست           نه کار پزشک و پروتز، همین !

نداده مرا عشوه و مکر و ناز                 نداده دم مشک من اشک و فین!

مرا ساده و بی‌ریا آفرید                     جدا از حسادت و بی‌خشم و کین

زنی از همین سادگی سود برد               به من گفت از آن سیب قرمز بچین

من ساده چیدم از آن تک‌درخت         و دادم به او سیب چون انگبین

چو وارد نبودم به دوز و کلک             من افتادم از آسمان بر زمین

و البته در این مرا پند بود                   که ای مرد پاکیزه و مه‌جبین

 تو حرف زنان را از آن گوش گیر        و بیرون بده حرفشان را از این

که زن از همان بدو پیدایش‌ات            نشسته مداوم تو را در کمین !

جالب

یک نفر یک موقعی میگفت :

کارکن آنگونه که نیازی به پول نداری

عاشق باش آنگونه که هیچکسی شما را ناراحت نمیکند

برقص آنگونه که کسی شما را تماشا نمیکند

بخوان آنگونه که هیچ کسی صدایتان را نمیشنود

زندگی کن آنگونه که بهشت روی زمین است

کهکشان

کهکشان ها

کهکشان ها در مجموع از میلیاردها ستاره تشکیل شده اند که به سبب نیروی گرانششان در کنار هم جمع شده اند. آنها شکل های بسیار متنوعی دارند؛ بیضوی، حلقه ای شکل، قرص – شکل به همراه بازوهای مارپیچی شبیه چرخ ارابه و برخی هم با شکل های کاملا نامنظم. قطر آنها از چند هزار تا صدها هزار سال نوری متفاوت است.

کهکشان ها نیز به سبب کشش گرانشی متقابلشان در کنار هم جمع می شوند و گروه های محلی کهکشان ها را شکل میدهند، این گروه ها هم با قرار گرفتن کنار هم خوشه ها را تشکیل میدهند، که آنها هم کنار هم میایند و ابر خوشه ها را شکل میدهند. این اجرام در گستره وسیعی از عالم پراکنده اند که نزدیکترینشان به ما در فاصله 176000 سال نوری و دور ترینشان در مرزهای انتهای عالم، در 5/13 میلیارد سال نوری از ما، قرار دارند.

تقریبا 400 میلیارد کهکشان در عالم وجود دارند، که به این ترتیب، سنگ بناهای عالم اند. اگر انگشت شستتان را در طول بازو جلو صورتتان بگیرید و به آسمان نگاه کنید، در آنجا، در مخروطی فرضی، حدود 50000 کهکشان وجود دارد؛ مخروطی که راًسش در عنبیه چشم شما و محیط بسط یافته اطرافش سر انگشت شما را احاطه کرده و از آنجا تا انتهای عالم گسترده شده است. تلسکوپ فضایی هابل از نقطه ای در آسمان در مرکز ملاقه دب اکبر، به اندازه نمک آشپزخانه که در طول بازو بین دو انگشت نگهش دارید، تصویری شایسته تقدیر گرفته است. این تصویر حدود 1500 کهکشان را ، با ابعاد و اشکال گوناگون، نشان میدهد که از اینجا تا مرزهای عالم پراکنده اند.

گاهی دو کهکشان با هم برخورد می کنند، شاید واژه بهتر این باشد که بگوئیم آنها باهم ادغام می شوند، چون در تمام مدت رویارویی آنها با هم، که چند میلیارد سال طول می کشد، حتی یک ستاره از یک کهکشان با ستاره ای از کهکشان دیگر برخورد نمی کند، چرا که فواصل بین ستاره های درون کهکشان ها بسیار عظیم است.

 

 

استثناء درهسته کهکشان های مار پیچی است. وقتی دو کهکشان مارپیچی باهم ادغام میشوند، یک کهکشان بیضوی شکل می گیرد. کهکشان های حلقه ای – شکل زمانی تشکیل میشوند که یک کهکشان نامنظم کوچک از میان کهکشان مارپیچی عبور کند. حلقه همیشه از میلیون ها ستاره نوزاد تشکیل شده است که در اثر فشار موج ضربه حاصل از عبور در ابرهای گاز و غبار کهکشان مارپیچی متولد شده اند.

همه کهکشان ها می چرخند اگر نه، ستاره هایشان به سوی مرکز سقوط می کردند. اگر کهکشان ها جسمی صُلب بود این چرخش به وجود نمی آمد. ستاره های مرکز کهکشان سریع تر می گردند در حالیکه آنهایی که نزدیک لبه اند، بر اساس قانون کپلر ، کندتر می گردند. البته، محاسباتی که با استفاده از سرعت های رصد شده ستاره های بیرونی کهکشان ها، انجام شده نشان میدهد که نیروی گریز از مرکز چرخش آنها  بسیار بیشتر از نیروی گرانش است. بنابراین آنها باید به بیرون از کهکشان پرتاب شوند، اما چنین نمیشود. این نشان میدهد که نیروی گرانش بیشتر است، یعنی جرمی بیش از آنچه ما مشاهده می کنیم درون کهکشان وجود دارد. این جرم ناپیدا ماده تاریک نامیده شده است.

 

بنابراین، به نظر می رسد که ستاره ها مدارهای خاص خودشان را به دور مرکز کهکشان طی می کنند. برای خورشید ما 250 میلیون سال طول می کشد تا یکبار به دور مرکز کهکشان راه شیری بگردد.

افزون بر ستاره ها،کهکشان ها شامل ابرهایی از گاز و غبار به طول چند سال نوری، به نام سحابی ، هستند که گهواره تولد ستاره ها به حساب می آیند. ستاره هایی که درون یک سحابی متولد میشوند هماهنگ با هم در فضا به حرکت ادامه می دهند.

افزون بر این، آنچه در تمام کهکشان پراکنده است پرتوهای کیهانی اند؛ یعنی الکترون ها و پروتون های پر انرژی که منشأ برخی شان در بقایای ابرنواختر هاست. همچنین یک کهکشان، قبرستان ستاره های مرده ای همچون ستاره های نوترونی، تپ اخترها، ستاره های ریز نقش، و سیاهچاله هاست.

ستاره های جدید معمولاً ، در بیشتر کهکشان ها، با سرعت بسیار کندی شکل می گیرند، اما نوعی نادر از کهکشان ها، به نام کهکشان های ((فوران ستاره)) ، نواحی بسیار فعال ستاره سازی دارند که همین موجب درخشش خیره کننده آنها می شود. کهکشان  3310NGC ، در فاصله 59 میلیون سال نوری از ما، ستاره های جدید را با سرعت یک میلیون در صد هزار سال تولید میکند، که این ستاره ها در خوشه هایی پراکنده در بازوهای کهکشان قرار دارند. با گذشت زمان، وقتی بیشتر ستاره های پر جرم و آبی سوختنشان را تمام کردند، خوشه های ستاره ای به رنگ قرمز در می آیند. بررسی گستره وسیع رنگ خوشه ها نشان میدهد که وقتی دوران پر التهاب ستاره سازی آغاز شده سن خوشه ها بین یک میلیون تا بیش از صد میلیون سال بوده است. این پدیده شاید زمانی آغاز شده که کهکشان اصلی با همدمی ادغام شده است.

 

 نوشته شیما نامی از سایت نجوم ایران

شادی خیلی دور نیست

 
 

  • پیرمردی 92 ساله که سر و وضع مرتبی داشت در حال انتقال به خانه سالمندان بود.همسر 70 ساله‌اش به تازگی درگذشته بود و او مجبور بود خانه‌اش را ترک کند. پس از چند ساعت انتظار در سرسرای خانه سالمندان، به او گفته شد که اتاقش حاضر است. پیرمرد لبخندی بر لب آورد. همین طور که عصا زنان به طرف آسانسور می‌رفت، به او توضیح دادم که اتاقش خیلی کوچک است و به جای پرده، روی پنجره‌هایش کاغذ چسبانده شده است. پیرمرد درست مثل بچه‌ای که اسباب‌بازی تازه‌ای به او داده باشند با شوق و اشتیاق فراوان گفت: «خیلی دوستش دارم.» به او گفتم: ولی شما هنوز اتاقتان را ندیده‌اید! چند لحظه صبر کنید الآن می‌رسیم. او گفت: به دیدن و ندیدن ربطی ندارد. شادی چیزی است که من از پیش انتخاب کرده‌ام. این که من اتاق را دوست داشته باشم یانداشته باشم به مبلمان و دکور و ... بستگی ندارد بلکه به این بستگی دارد که تصمیم بگیرم چگونه به آن نگاه کنم. من پیش خودم تصمیم گرفته‌ام که اتاق را دوست داشته باشم. این تصمیمی است که هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شوم می‌گیرم. من دو کار می‌توانم بکنم. یکی این که تمام روز را در رختخواب بمانم و مشکلات قسمت‌های مختلف بدنم که دیگر خوب کار نمی‌کنند را بشمارم، یا آن که از جا برخیزم و به خاطر آن قسمت‌هایی که هنوز درست کار می‌کنند شکرگزار باشم. هر روز، هدیه‌ای است که به من داده می‌شود و من تا وقتی که بتوانم چشمانم را باز کنم، بر روی روز جدید و تمام خاطرات خوشی که در طول زندگی داشته‌ام تمرکز خواهم کرد. سن زیاد مثل یک حساب بانکی است. آنچه را که در طول زندگی ذخیره کرده باشید می‌توانید بعداً برداشت کنید. بدین خاطر، راهنمایی من به تو این است که هر چه می‌توانی شادی‌های زندگی را در حساب بانکی حافظه‌ات ذخیره کنی. از مشارکت تو در پر کردن حسابم با خاطره‌های شاد و شیرین تشکر می‌کنم. هیچ می‌دانی که من هنوز هم در حال ذخیره کردن در این حساب هستم؟ ... راهنمایی‌های ساده زیر را برای شاد بودن به خاطر بسپاریم :

    1. قلبمان را از نفرت و کینه خالی کنیم.

    2. ذهنمان را از نگرانی‌ها آزاد کنیم.

    3. ساده زندگی کنیم.

    4 . بیشتر بخشنده باشیم.

    5. کمتر انتظار داشته باشیم

راه نرفته

نرفته راهت مبارک باشه

پراز هیاهوی تفاهم .پر از اقاقی های بوسه .پر از یاس نوازش.پر از آغوش. پر از سازش

میدونم که  کجا میری ..... سوی باغ

آری سوی باغ خوشبختی. آدرسش ؟ می دونی...انتهای جاده احساس

همان باغی که پر از امیده .پر ازخیاله درختاش خیلی بلندن....پر از گله. پراز حاله

راستی ای دوست میگن بی کارت رات نمیدن

خبر دارم که کارت داری.....اسمش علی...عشق...........پس یا علی کن

زندگی پر ازباغه   شاید من مسافر نیستم

شاید من از این باغ گذشتم    عزم باغ دیگر نمودم

در اتاق من

اتاق من دوباره خالی بود

پر از عطر بی خیالی . پر از سادگی . صمیمی با دریا

و صدای کهنه دریا از دور شنیده میشد

صدای پیانو از هدفون و باز تکرار یک گذشته.

همه بودند در اتاق من....جمع خاطره ها جمع بود

جزیره پر بود از گرمای غربت. رطوبت تنهایی

و من بودم در یک مهمانی. مهمانی ای که عاشقش بودم

روی تخت. تخت پادشاهی کشور اتاقم . من شاه بودم و ملت من خودم بود و دلم وزیر....

حسها هم حاضر بودند...احساس من همیشه حاضرند ... درود برشما

در جشن سکوت اتاقم همه میرقصیدند  احساس. دل. خیال. خاطره ها

دست در دست هم و همراه من .....موسیقی سکوت شدیدتر میشد و جشن داغتر

و من گاهی .......چند قطره اشک

خوب است .. شاد و غمگین و گاهی بی احساس

صدای سوت همراه گیتار باز از هدفون

و من در درازای طول زمان ثانیه ها را شمارش میکردم

 در اتاق من ....

در اتاق من ....      

......

پنداشت اگر شبی به سرمستی

در بستر عشق او سحر کردم

شبهای دگر که رفته از عمرم

در دامن دگران سر کردم         ( فروغ )

بازهم فروغ


میسوزم از این دورویی و نیرنگ

یکرنگی کودکانه میخواهم

ای مرگ از آن لبان خاموشت

یک بوسه جاودانه میخواهم                       (فروغ)

خدای کوچک

خدایا میدونستی فاصله زمین تا خورشید ۱۵۰ میلیون کیلومتره ولی من فاصله شهرمان تا تهران رو با اتوبوس که ۵۰۰ کیلومتره با ۹ ساعت میرم

خدایا میدونستی میلیاردها کهکشان درست کردی که هر کدوم از این کهکشانها میلیاردها ستاره و سیاره دارند که بزرگی بعضی از این اجرام میلیاردها برابر کره زمین هستند و فاصله بین این ستاره ها میلیاردها سال نوریه......

خدایا میدونستی که یه چیزی ساختی به اسم نور که  با سرعت ۳۰۰ هزار کیلومتر در ثانیه حرکت میکنه

خدایا شاید خیلی چیزها یادت رفته که من بایدبهت میگفتم

خدایا یادت رفته خیلی خیلی بزرگی ما خیلی خیلی بیچاره و ناچیزیم و هیچی برای گفتن نداریم جز چیزهای خودت......

من فکر میکنم تو اینقدر بزرگی  یادت رفته که چه چزهایی درست کردی......باید یکی بهت بگه که چی هستی و چقدر بزرگی..

خدا ما که چیزی نیستیم چرا ما رو خلق کردی ....؟

 

درباره الی

امروز فیلم درباره الی رو دیدم یه جمله قشنگ توی این فیلم بود  :

یه پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایانه

چند ماهيست هميشه خيام ميخونم.نميدونم چرا اينقدر شعرهاي خيام به دلم ميشينه

ولي الان شعرهاي خيام هم دلم رو تسكين نميده

 

می خوردن و شاد بودن آيين منست

فارغ بودن ز کفر و دين؛ دین منست

گفتم به عروس دهر کابين تو چیست

گفتــا دل خـرم  تـو کابين  مـن  است

هيچ

من بهشت وجهنم نمیخوام

من حوری و آتش نمیخوام

من شراب و عذاب نمیخوام

من خرما وگرما نمیخوام

من شراب طهورنمیخوام

من عذاب تنور نمیخوام

من وصال و فصال نمیخوام

من آسمان هفتم نمیخوام

من قعر جهنم نمیخوام

من رضایت و شکایت نمیخوام

 

 

من هیچی میخوام هیچی(اين متن رو خودم گفتم از كسي نيست)

 

اشک

خدایا من چرا اینقدر حالم بده

چرا اینقدر ناراحتم و احساس تنهایی میکنم

خدایا........

من چی رو باید بفهمم ولی نمیفهمم؟

چی رو باید بدونم ولی نمیدونم؟

من که میدونم بی حد و اندازه ای.......

من که میدونم  نمیدونم.........

چرا باید اینقدر زجر بکشم..........؟

این روزها خیلی سوالها توی ذهنم هست ........ خیلی.......

ولی همیشه یک جواب برای اونا پیدا میکنم......................اشک

آخه یکی نیست بگه مردک چرا اینقدر ایراد میگیری

 از این دنیا....................... (خطاب به خودم)

کشف کودک درون

نخست خودم را به شکل کودکي نو پا و تابان مي بينم با گونه هايي گلگون که در آغوش مادر بزرگم نشسته ام.
آنگاه دخترکي خرد سال و هيجان زده در حال اجراي نمايش بر روي صحنه جشنهاي مختلف کودکستان اختر.
آنوقت دختري دبيرستاني که روپوش پوشيده و قواعد و احکام محدود صاحب منصبان مدرسه را تاب مي آورد و دست آخر نوجواني که محض کلاسهاي هنر، ورزش و فعا ليتهاي فرهنگي-اجتماعي خارج از مدرسه زنده است:جايي که استعداد هايم ميتوانستند در آن بشکفندو ببالند.گويي هر سال موضوع و رنگ و بوي خاص خود را داشت.سال آخر دبيرستان سال مواجهه با دغدغه کنکور وبالاخره سالهاي دل کندن از خانه و تکميل دانشکده؛ تهران رمق کش! بن بست بحرانهاي شخصي. نهايت ساليان تنهايي اشکهاي درون ريز وانتظار و جهاني که هيچ با چشمان من سازگار نبود.سلامتم که به طور غم انگيزي در پي هر آنچه بي قراري مورد تهديد بود. در نهايتِ اين احساس ضعف و ضربه پذ يري بود که براي نخستين بار به طور ملموسي از حضور کودک درونم آگاه شدم:از کودکي آسيب پذير و بااحساس و خود انگيخته و خويشتني خلاق که گريه کنان مي خواست صداي خود را به گوشم برساند.کودکي که زير نقاب "بالغي" که بر چهره نهاده بودم پنهان و محبوس شده بود و مي خواست نمايان و آزاد شود.و تنها راهي که براي جلب توجهم مي شناخت درد طاقت فرسايي بود تا به درون بروم و به نياز هايش گوش فرا دهم. پس با نوشتن خاطرات روزانه و گوش دادن به نوارهاي قصه دوران کودکي و نقاشي با هر دو دست با اين کودک واقعي که در درونم –در جسم و احساسها و شهودم –زندگي مي کند و حياتي تازه را برايم به ارمغان آورده است آشنا شدم .
زندگي سريع و شتابناک فرصتي برايم باقي نگذاشته بود تا به کودک آسيب پذير درون و به قلبم گوش بسپرم.زندگي پر از خالي مرا به بيرون کشانده بود.براي کودک درون – آن بخش عاطفي وجودمان که نياز به حمايت و مراقبت دارد- و آرزو مند بازي و اکتشاف و استراحت است و "بودن محض "رابه توفيق ترجيح مي دهد زندگي عمومي بسيار دشوار است.
اکنون جان اين کودک در سراسر اين خطوط با شما سخن مي گويد.و همين جان از شما مي خواهد که خود راستين خويش را بيابيد و حرمتش نهيد. خودتان پدر و مادر مهر آميز خويشتن باشيد و همه جنبه هاي زندگيتان را شفا بخشيد. زيرا کليد تندرستي و شادابي و شورو نشاط و خلاقيت در کار جملگي در دست کودک درون است.داشتن يک کودک درون فعال و سالم بهترين نوع پيشگيري از فرسايش و بيماري است.زيرا او منشاء شوخي وبازي و شعف و جواني است. وقتي به کودک درون اجازه داده شود که خودش باشد ميتواند شما را به سوي سرچشمه آرامش و شادماني نا محدود هدايت کند.

----------------------------------------------------------------------

زندگي بدون حضور کودک درون احساس تهي بودن را بر جا مينهد:اين احساس را که زندگيمان فاقد چيزي است.آنگاه مي کوشيم اين احساس خلاء را با ساير انسانهاو اشيا و مکانها و فعاليتها و تجربه هايي بيرون از خويشتن پر کنيم.شايد به درازا بکشد تا به بي تاثير بودن اين راه حل پي ببريم.موثر واقع نميشود زيرا غياب آن چيز هاي بيروني علت احساس خلاء نبود.کودک درونمان مخفي شده بود. با اتصال به کودک درونمان کار به آخر ميرسد يعني شفا مي يابيم و ديگر بار اتصال خود را با خودمان ديگران و خدا به دست مي آوريم.


"کشف کودک درون"


a.jpg

کودک درون حضوري قدرتمند دارد و در کانون هستي ما به سر مي برد.کودک نوپا يي سالم و شاد را مجسم کنيد . سر زندگي او را احساس کنيد با شور و شوقي مدام محيطش را کشف مي کند از احساسهايش با خبر است و آشکارا آنها را نشان ميدهد.وقتي آزار مي بيند گريه ميکند وقتي خشمگين است فرياد مي زند .وقتي خوشحال است لبخند مي زند يا از ته دل مي خندد.اين کودک بسيار حساس و غريزي نيز هست.مي داند به چه کس اعتماد کند و به چه کس اعتماد نکند.دوست دارد بازي و کشف کند .هر لحظه اش تازه وسرشار از شگفتي است.وجودش از اين بازي گوشي شادمانه مي جوشد.
به مرور زمان اين کودک به سوي توقعات و جهان افراد بالغ کشيده مي شود.صداي بزرگتر ها –با نيازهاوخواسته هايشان –به تدريج نداي دروني احساسها و غرايز را خاموش مي کند.والدين و آموزگاران –در واقع- ميگويند" به خودت اعتماد نکن.احساسهايت را احساس نکن.اين را نگو .آن را بيان نکن.همان را بگو که ما ميگوييم.ما بهتر ميدانيم."
به مرور زمان ويژگيهاي اين کودک به ناچار پنهان مي شوند .افراد بالغ در فرايند آموزش و پرورش و ايجاد انضباط کودک را به بالغي قابل پيش بيني تبديل مي کنند.کودک احساس برهنگي و سرما مي کند. جهان افراد بالغ براي کودکان جاي امني نيست.طفل در حال رشد –به منظور بقا- روح شاد و کودکانه اش را مخفي و محبوس ميکند.اما کودک درون هرگز بزرگ نمي شود و از بين نمي رود.مدفون اما زنده و منتظر مي ماند .تا روزي آزاد شود.همواره مي کوشد توجه ما را به خود جلب کند .اما ما فراموش کرده ايم چگونه گوش بسپاريم.وقتي گواهي دلمان را ناديده مي گيريم کودک درون را ناديده مي انگاريم.وقتي به خود مي گوييم نبايد نياز هاي بچه گانه داشته باشيم زيرا معقول و عملي نيستند کودک درون را طرد ميکنيم. مثلا شايد اين تمايل را احساس کنيم که فقط محض تفريح از راه پارک عبور کنيم يا به علت از دست دادن دوستي زار زار گريه سر دهيم.اين کودک درون است که مي خواهد نمايان شود.اما وقتي بالغ جدي درونمان ميگويد :"گريه نکن!پسرهاي بزرگ گريه نميکنند .آدم بايد بر خودش مسلط باشد"کودک درون در گنجه محبوس مي شود.و شوروشوق زندگي را از دست مي دهد.به مرور زمان اين امر به کمبود انرژي و بيماري مزمن يا درمان ناپذير مي انجامد.وقتي کودک درون ما پنهان مي شود خود را از ديگران نيز جدا مي کنيم .آنها هرگز نمي توانند احساسها وآرزوهاي راستين ما را در يابند.يا بدانند که به راستي کيستيم.يعني تجربه صميميت راستين با ديگران غير ممکن ميشود.واين دعوت از فاجعه و مصيبت است.براي اينکه کاملا انسان باشيم کودک درون بايد پذيرفته و نمايان شود.

"درون هر فرد بالغ کودکي فرياد ميزند:"بگذار نمايان شوم"

اين کودک که درون انسان زندگي مي کند کيست؟چرا در درون انسان به تله افتاده و چه چيز را مي تواند پيش کش کند؟چگونه مي توان اين کودک را آزاد و رها کرد؟
به هنگام انجام تمرينهاي اين صفحه خودتان به اين سوالها پاسخ خواهيد داد.تعمداً به جاي مطالعه کلمه تمرينها رابه کار برده ام .زيرا نگرش و روش پيش رو بر اساس حرکت دستها است.از طريق تلفيق کلمات و تصاوير و فعاليتهايي هدايت خواهيد شد تا کودک درون خويش را کشف واز او مراقبت و حمايت کنيد.هدف من اين است که کودک درون خود را دوست بداريم و از او دعوت کنيم تا بخشي از زندگيمان باشد.
مفهوم کودک درون مضمون تازه اي نيست.در اساطير باستان و قصه هاي پريان ريشه دارد.همه اديان حکاياتي در باره کودکي دارند که ناجي يا رهنماي انسان شده است.اين کودک معمولا طرد شده است يا زندگي اش در معرض خطر و تهديد قرار دارد.موسي را ميان کاه گاوان يافتند.عيسي در محقر ترين صحنه به دنيا آمد.زندگي اش در معرض خطر بود زيرا هرود شاه همه نوزادان را گردن مي زد.به همين ترتيب تولد کريشنا نيز با خطري عظيم همراه بود.
در اساطير يونان زئوس خردسال در معرض اين خطر بود که پدرش کرونوس او را ببلعد و زئوس در مقام پدر ديونيسوس هنگامي که پسرش به دست تيتان ها تکه تکه شد غايب بود.افسانه هاي اروپايي نيز لبريز از کودکان قهرماني است که مورد تهديد غولان و ديوان اند.هانسل و گرتل جادوگر خود را داشتند.سيندرلا زن پدر بد جنس و خواهرخواندگان نا مطبوع خود را داشت و دختر شنل قرمزي گرگ خود را.ما مي توانيم با کودکان ناتواني که در اين قصه ها مورد سوء تفاهم و بهره برداري قرار گرفته اند احساس همدلي کنيم.آيا کسي هست که در کودکي به نوعي مورد بد رفتاري جسمي يا عاطفي قرار نگرفته باشد؟
بزرگترهاي خشن قطعا مي توانند به چشم کودک همچون غولان و جادوگران بنمايند. به همين دليل قصه هاي کلاسيک پريان ما را مسحور خود مي سازند.وقتي والت ديزني داستان سفيد برفي را براي نخستين فيلم موضوع دار نقاشي متحرک خود انتخاب کرد کاملا به اين امر واقف بود .موفقيت او به دليل اين توانايي بود که مي توانست با کودکي که درون همه ما هست سخن بگويد.و اين کلام کارل گوستاو يونگ در مقاله اش"روانشناسي کهن الگوي کودک" که:" کودک راه دگرگوني آتي شخصيت را هموار ميکند و شفا وتماميت مي آورد" ياد آور اين پيش گويي کتاب مقدس است که "و کودکي خردسال آنها را هدايت خواهد کرد."
از دهه1960کودک درون موضوع مورد علاقه روانشناسي شد.و اين ديد که کودک بخش حايز اهميتي از تحليل رفتار متقابل است، توسط اريک برن عرضه شد.او تصويري از جهاني دروني متشکل از سه بخش کودک و والد و بالغ را پيش روي ما مي نهد.والد آن بخش از وجود ماست که احکام وقواعد (امر ونهي ها)را وضع مي کند.کودک درون يکي از بخشهاي نفي شده وجودمان است که وقتي به دوران پختگي وبلوغ گام مي نهاديم آن را پشت سر گذاشتيم و رها کرديم.از اين رواکنون مسئوليم که او را باز يابيم و مورد مراقبت و حمايت قرار دهيم.در دهه 1980 کودک درون به عنوان بخشي از جنبش شفا مورد توجه قرار گرفت.
مادامي که زخمهاي کودک درون خود را شفا نبخشيم نمي توانيم مسئله سوءاستفاده از کودکان را در فرهنگ خويش ريشه کن کنيم به اين معنا که اگر از سوء استفاده از کودک عالم درون خودمان باز نايستيم هرگز نخواهيم توانست بيماري مسري سوء استفاده از کودکان عالم بيرون را علاج کنيم.اما چگونه مسئله شفاي کودک درون به کسي که در کودکي به شدت مورد سوء استفاده قرار نگرفته ارتباط مي يابد؟ معتقدم همه ما براي بقا در جهانمان تا حدودي کودک درون خود را نفي کرده ايم.واين سوء استفاده محسوب مي شود عملا غير ممکن است در روزگارما که زمان اعتياد ها و جنايات و جنگها وحتي تهديد و تخريب محيط زيست است کودک درون در اعماق وجودمان مدفون نشده باشد.جهان ما براي بخش حساس و آسيب پذير وجودمان جاي امني نيست.
کودک درون ضمير حسي واحساس کننده ماست. برايمان ذوق وشوق و انرژي به ارمغان مي آورد.حال چگونه کودک درون خود را شفا بخشيم؟نخست با يافتن و شناختن وسپس با تجربه آن.واين کاريست که در بخشهاي آينده به آن خواهيم پرداخت.وقتي با کودک درون خويش روبرو مي شويم اغلب اوقات در مي يابيم که نياز هايش –نياز به محبت وامنيت واحترام واعتمادوهدايت-برآورده نشده اند.غياب اين اوضاع و شرايط اساسي در کودک درون ما حالت مزمن اضطراب وترس وشرم وخشم ونوميدي ايجاد مي کند.بازگشت مکرر مشکلات عاطفي و جسمي در فرد بالغ نشانه آن است که کودک درون مي خواهد سخن بگويد.وقتي نيازهاي انسان برآورده نشوند فرد در معرض اين خطر قرار مي گيرد که نسبت به خودش يا ديگران رفتاري آکنده از سوء استفاده در پيش گيرد.واقعيت شناخته شده ديگر اين است که خشونت در خانواده نيز سلسله اي از واکنش هارا به وجود مي آورد زيرا کودکاني که در چنين خانواده هايي زندگي مي کنند معمولا وقتي بزرگ مي شوند با فرزندان خود به همين شيوه خشونت آميز رفتار مي کنند آنگاه اين تسلسل به همين ترتيب ادامه پيدا مي کند که اغلب اوقات فرزندان معتادان نيز معتاد مي شوند.
به عنوان افرادي بالغ چگونه مي توانيم جهان خود را برپايه واساس متزلزل کودکي وحشت زده و منزوي بنا کنيم که نياز هاي اساسي اش هيچ گاه برآورده نشده است؟اين امر ممکن نيست دير يا زود بحراني روي مي دهد-يک بيماري يا طلاق يا ازدست دادن ناگهاني کار يا مشکل مالي –وآنگاه کل ساختار از هم فرو مي پاشد. آنوقت نقابي که فرد بالغ به چهره زده ترک مي خورد ودراينجاست که بعضي از افراد به درون خويش رو مي کنند تا زندگي خود را بيازمايند و ديگر بار مورد ارزيابي قرار دهند.شايد اين افراد از درمان گران و کتابهاي خود ياري جويند.يا به گروههاي حمايتگري بپيوندند که بتوانند درآنجا تصديق يا نمايان ساختن کودک درون خود را که آسيب ديده است ايمن بيابند.اگر آنچه خوانديد داستان زندگي شما نيز هست پيشنهاد مي کنم شفاي کودک درون را بخشي از برنامه روزانه تان سازيدودر کنار مشاوري ماهر و گروهي حمايتگر به انجام تمرينهاي آن بپردازيد.در تنهايي و انزوا نمي توان به شفاي کودک درون پرداخت زيرا کودک درون به اندازه کافي تنها مانده است .لازم است که همه ما در طول اين راه همراهاني بيابيم :افرادي که متعهد شده اند از کودک درون خويش مراقبت کنند.البته به يادآوريد که فقط خودتان مي توانيد ديگر بار پدر ومادراين کودک باشيد.و هيچ کس ديگر نمي تواند مراقبت از اورا به عهده گيرد فقط خودتان مسئول تشخيص نيازهاي کودک درونتان و برآورده ساختن آنها هستيد.پس اگر در همه جايگاههاي نادرست مهرو محبت را جسته ايد –مثلا اگر خواسته ايد به جاي خودتان يک نفر ديگر از کودک درونتان مراقبت کند –اطلاعات اين صفحه مي تواند کمکتان کند ضمنا مي تواند به شما کمک کند تا از نجات دادن کودک درون وانهاده و سوء استفاده شده ديگران باز ايستيد .زيرا
هر فرد مسئول مراقبت از کودک درون خويش است

تجربه کودک نازنین درون

" شور زندگی شادی انگیز تزین هدیه کودک درونتان به شماست."

سخن گفتن در باره کودک درون یک چیز است و تجربه آ گاهانه اش چیزی دیگر.مادامی که چون طفلی خرد سال نشویم کودک درون گوشه گیرو تنها به جا خواهد ماند. مادامی که در فضای امن به حال و هوای کودک وارد نشویم کودک درون ما همچنان زخمی خواهد زیست.
هرگاه به راستی احساستان را احساس میکنید اجازه میدهید کودک درونتان حضور داشته باشد.هرگاه احساس شادی یا اندوه، خشم یا ترس یا علاقه میکنید، همچنین هرگاه بازیگوش، خلاق یا شهودی هستید کودک درونتان فعال است.
تمرینهای این سلسله مقالات به شیوه ای طراحی شده اند که بتوانید در فضایی ایمن تجربه های دست اولی از کودک درون خود به دست آورید.از طریق نقاشی، نگارش و هنرهای خلاق و بازی ندای کودکی را که در درونتان سکنی دارد خواهید شنید،نیازها و آرزوهایش را کشف خواهید کرد.همچنین خواهید آموخت والدین مهرآمیز درونتان را فعال کنید تا بتوانید از کودک درونتان مراقبت و حمایت کنید.و چون هیچ کودکی در خلاء زندگی نمیکند کودک درون ما نیز خود به خود، یا تصویر والدین درونی مثبت و حمایتگری را خواهد کشید یا والدین ایراد گیر و مسامحه کاری را که مدام انتقاد میکنند.اگر به این امر آگاه نباشیم خود به خود آن شیوه از مراقبتی را که در کودکی ستانده ایم تکرار میکنیم .یعنی به شیوه ای برای خودمان پدری یا مادری میکنیم که قبلا در حق ما صورت گرفته.حال این حق انتخاب را داریم که آن را عوض کنیم . یعنی میتوانیم میان اعضای خانواده درون خویش اتصالی مهر آمیز ایجاد کنیم و زخمهای دوران کودکیمان را شفا بخشیم.
کودک از نظر روانشناسی" پدر انسان است".از این رو شفای کودک درون راهی است تا از نو آغاز کنیم .برای برخورداری از یک کودکی شادمانه هیچ گاه دیر نیست.

"ابزار مراقبت از کودک درون"

نقاشی:
با ایجاد محیطی سالم و هدایت بزرگسالانی حمایتگر کودکان به طور خود انگیخته از راه هنر هستی خویش را بیان و عیان میکنند.کودکان خردسال در یک ویژگی مشترکند و آن زبان هنر است.پس چه جای تعجب اگر به هنگام رشد و پرورش کودک، نقاشی پیش از نوشتن می آید .در واقع هنر درمانی در مورد کودکانی به کار میرود که نمیتوانند احساسهایشان را بیان کنند.آنچه را که نمیتوان بر زبان آورد میتوان به شیوه ای ایمن تر درهنر نمایان ساخت.چه کسی میتواند معنای دقیق دستخط درشت و سیاه و کج و معوج کودک را به کلام در آورد؟ تماشای کودکی که خشم و غضب یا ترس محبوس خود را با مدادهای گچی یا گل مجسمه سازی بیرون میریزد تجربه ای است که بیننده را عمیقا تحت تاثیر قرار میدهد.پس تصادفی نیست اگر کودک درون نیز احساسها و نیاز هایش را از طریق هنر آسانتر بیان کند.
بخش عمده نقاشی از نیمه راست مغز میاید .کنش تخصصی این بخش مغز ،ادراک بصری و فضایی و همچنین بیان عاطفی و شهودی است که کودکان خرد سال به دلیل طبیعتشان بسیار معطوف به مغز راست هستند. به همین علت درشت درشت نوشتن و نقاشی برای آنها تا این اندازه طبیعی است.اگر چه کامروایی از مغز راست از طریق مراقبت محدود کننده والدین و نظام آموزشی معطوف به مغز چپ، که به طرزی غیر عادی بر منطق شفاهی و از حفظ کردن مطالب تاکید می ورزد میتواند فروکش کند. زیرا به استثنای ورزش، برنامه های آموزشی مربوط به فعالیت های مغز راست نخستین چیزی است که از بودجه مدارس حذف میشوند. هنگامی که هنر از نظام آموزشی حذف شود کودکان یکی از قدرتمندترین و خوشایند ترین ابزا ر بیان نفس خود را از دست میدهند.و همچنان که در مدرسه پیش میروند پیوسته ناگزیر میشوند که ندای کودک درون –احساسها، بازیگوشی و خویشتن خلاق – خود را انکار کنند. این انکار مارا با مسئله دیگری نیز مواجه میکند. این باور فراگیر که تنها معدودی ا ز افراد با استعدادند و میتوانند از طریق هنر خویشتن را بیان کنند، مابقی حتی حق نداریم به فکر هنر بیافتیم.این والد نکوهشگر درون (ثمره شستشوی مغزی جامعه )است که میگوید :"اشتباه خواهی کرد احمق به نظر خواهی رسید ،هنرت نازیباست خدا به تو رحم کند."اگر همه اینها به طرز دردناکی برایتان آشناست پس دل و جرات به خرج دهید! وقتی به خود اجازه میدهید که به رغم انقاد درونی نقاشی کنید دیگر بار زبان کودک را می آموزید .زیرا اگر میخواهید به پیشواز کودک درونتان بروید چه بهتر که در نیمه راه اورا ملاقات کنید .
وقتی تصویر احساسهایمان را میکشیم به زبان کودک درونمان پاسخ میگوییم.

pic.jpg


گفتگوهای نوشتاری :
فرایند نوشتن با دست راست و چپ:این فن به همه کمک میکند تا کودک درون خود را تجربه کنند و به سطوح ژرفتری از احساسها و خاطره ها برسند. کودک خردسالی را مجسم کنید که تازه دارد می آموزد بر روی کاغذ خط بکشد و میکوشد که مداد را در دستش نگاه دارد .بسیاری از افراد بالغ و تحصیلکرده وقتی نوشتن با دست آموزش نیافته شان را آغاز میکنند املا و دستور زبان آنها نیز شبیه کودکی خردسال میشود.چرا که در این هنگام با آن بخش از مغز وروان تماس پیدا میکنیم که کودک در آن سکنا دارد.دست دیگر"عقب مانده "میتواند ما را به سوی کودک درون خویش هدایت کند .نوشتن با دستی که بر آن تسلط نداریم مستقیما به کنش های مغز راست دسترسی پیدا میکند.این پدیدار هم در باره راست دستها ونیز در باره چپ دستها صادق است. این دست بسیار مستقیم تراحساسها را بیان و عیان میکند .مشکل کنونی ما این است که بخش عاطفی مغز در قسمت درونیتر مغز اغلب از هشیاری آگاهانه ما مخفی میماند.کودک درون که بخش عاطفی درون است برای حفظ بقا به درون گنجه میرود و در آن بسته میشود .اگر چه شفا زمانی رخ میدهد که در را میگشاییم و از کودک درون میخواهیم که بیرون بیاید و جزئی از زندگی ما شود و این امر برای چنین موجود شکننده ای فقط در فضایی ایمن و سرشار از حرمت و حمایت میتواند پیش بیاید.تکنیکهای پیشنهادی در این مقالات به شیوه ای طراحی شده اند که در آفرینش این فضای ایمن و آکنده از اعتماد موثرند. یکی از فنون، گفتکو با هر دو دست است .در این گفتگوها با دستی که بر آن تسلط دارید سوالهایتان را میپرسید کودک درون شما از طریق دستی که بر آن تسلط ندارید پاسخ خواهد گفت.با لحن خود ساده مستقیم و لبریز از احساس.گفتگویی زنده میان دست راست و چپ: میان والد درون نکوهشگر و یک کودک درون بسیار جسور.دست مسلط از جانب بخش بالغ وجود سخن میگوید و بیانگر ندای والد گونه است .در این گفتگوها املا و دستور زبان حائز اهمیت نیست .تنها چیزی که به حساب می آید" احساس" است.پس بکوشید به دقت به آنچه کودک درون میگوید گوش دهید و از صدای آهسته گرانقدرش سر خوش شوید .شاید از آنچه برای گفتن به شما دارد به شگفت آیید.چنانچه نسبت به طرز نوشتن کودک درونتان واکنشی انتقاد آمیز دارید ،به خاطر آورید که این واکنش ازجانب بخش" والد گونه"نکوهشگر وجودتان است.و این امکان را فراهم میاورد تا بدانید که با کودک درونتان چگونه رفتار کرده اید.اکنون اجازه بدهید که کودک درون به نوشتن ادامه دهد و او را ارج نهید.

inn1.jpg

in2.jpg


بازی و خلاقیت:
بچه ها از طریق بازی می آموزند، از طریق بازی کشف میکنند و به حد و مرزهایشان پی میبرند.لزومی ندارد کسی لذت بازی خلاق را به کودکان بیاموزد .بازی خلاق یکی از تواناییهای ذاتی انسان است.حال آنکه جامعه به کودکان یاد میدهد از خلاق بودن دست بکشند، معقول و اهل عمل شوند.اگر بخواهیم به طور کامل کودک درون را باز یابیم باید بگذاریم که این خلاقیت ذاتی عیان شود.این جنبه خلاق را کودک جادویی یا کودک سحرآمیزمیخوانند.در قسمتهای بعد بازیهای خلاقی را مشاهده میکنید که برای نمایان ساختن این کودک هنرمند وجد آمیز درون که سرشار از شگفتی و کنجکاوی و شادمانی است طراحی شده اند.اوقاتی که به بازی و مجسمه سازی و نقاشی با مداد گچی خواهید پرداخت بخش بالغ وجودتان را کنار خواهید گذاشت.مدت زمانی را نیز باید برای رقص و حرکات خود انگیخته و اجرای نمایشهای کودک درونتان صرف کنید.اوقاتی را نیز به اکتشاف جهان اسرار آمیز رویاهایتان اختصاص دهید در این مقطع شاید والد نکوهشگر درونتان سر بر آورد و بگوید:"تو نمیتوانی نقاشی کنی طراحی بلد نیستی و در هر صورت نمیخواهم اینجا را شلوغ کنی." اگر این امر رخ داد فقط نظاره اش کنید اما نگذارید شما را از ادامه کارتان باز دارد.و ایمانتان را محکمتر کنید.
مهم ترین چیز این است که فعالیتهای وجد آمیز و خلاق، قلمرو طبیعی کودک درون است. این میراث حق طبیعی شماست .میراث خود را باز یابید.آنچه را که جوزف کمپبل "وجد زنده بودن "خوانده است شخصا تجربه کنید.

لوازم مورد نیاز:
یک دسته کاغذ سفید،یک دسته کاغذ کاهی،ماژیکهای رنگی،مداد شمعی یا مداد رنگی،گل مجسمه سازی یا خمیر بازی،قیچی ،تقویم یا سررسید نامه شخصی،مجلات عکس دار،چسب،دستکش نایلونی تا بتوانید انگشت خود را در جوهر فرو ببرید و نقاشی کنید.پاکتهای کاهی تا از آنها نقاب یا ماسک درست کنید.نی و یک ظرف کوچک کف صابون برای حباب بازی، نوار موسیقی و پخش صوت، نوار خالی و ضبط صوت،و یک دفتر چون شاید بخواهید تمرینها را در یکجا نگاهداری کنید.
خواه در گروهی حمایتگر به تمرینها بپردازید خواه به تنهایی احساس ایمنی امری اساسی است.ایجاد آشیانه ای امن برای کودک درون، یعنی تدارک فضایی ایمن برای دعوت از او.در طی فرایند شفای کودک درونتان محرمانه نگه داشتن این کار- به ویژه زمانی که به شناخت کودک آسیب پذیردرونتان سرگرمید – اهمیت فراوان دارد.منظور این نیست که نمیتوانید بخشهای معینی از کارتان را با دیگران در میان بگذارید .مراد این است که این افراد را با دقت- و بسیار محتاطانه و مسئولانه –انتخاب کنید.کسانی که نسبت به خودتان وفرایند شفایتان بسیار حمایتگرند.اگر کودک آسیب پذیر درونتان در کنار همسر یا یکی از بهترین دوستهایتان احساس ایمنی میکند شاید در میان گذاشتن با او کار درستی باشد.اگر نمیدانید احساسها و اندیشه هایتان را با چه کسی در میان بگذارید از کودک درونتان بپرسید از طریق نگارش با هر دو دست. کودک درونتان با دقتی حیرت انگیز به شما پاسخ خواهد داد.نزد کسانی که نسبت به شما آکنده از داوری اند و میکوشند احساسها ، اندیشه ها یا رفتارتان را کنترل کنند حرف دلتان را نزنید.اگر کودک درون را در معرض این گونه انرژی قرار دهید قطعا به پیشواز تخریب و آزار کودک درونتان رفته اید.بالغانی که با کودک درون خودشان در تماس نبوده اند نمیتوانند این گونه شفا را در یابند.در بخشهای بعد شیوه های حمایت سالم از کودک درونتان را خواهید آموخت: با تقویت والد مهر آمیز و حمایتگر درون .
کودک درون در دل آدمی خانه دارد. وقتی دلمان را به روی کودک درونمان میگشاییم قلب خود را به روی همه باز میکنیم.و بدین گونه است که منشاء اقتدار راستین خویش –عشق- را می یابیم.


از این قسمت تا پایان راه در صورت تمایل کودک درونتان، نقاشی یا گفتگوهای نوشتاری تان را برای من ارسال کنید تا در صورت خواست شما در این صفحه شاهد آنها باشیم.

آشتی با کودک درون

کودک

تک‌تک ما براي اينکه در زندگي واقعا احساس رضايت داشته باشيم ، لازم است تا کودک درون‌مان را کشف کنيم، با او دوباره ارتباط بر قرار کنيم، او را بپذيريم و در آغوش بگيريم.

در واقع هيچ‌يک از ما، به عنوان فردي بالغ قادر نيست بدون زنده کردن و شفا بخشيدن کودک درونش، در زندگي خوشبخت و کامل باشد.

 

اگر با کودک درونمان ارتباط برقرار نکنيم او تنها و منزوي مي‌شود و خود را پنهان مي‌کند. اگر به احساس‌ها و علاقه‌مندي‌هايش اهميت ندهيم او سرکوب مي‌شود و آسيب مي‌بيند.

 

متاسفانه بسياري از افراد وقتي با کودک درون‌شان مواجه مي‌شوند در مي‌يابند نياز کودک‌شان به مهر و محبت، اعتماد و امنيت و پشتيباني و احترام برآورده نشده است. افرادي که از زندگي‌شان ناراضي هستند و يا مشکلاتي مثل اعتياد، افسردگي و روابط نادرست و مشکل‌ساز دارند، بايد توجه کنند که مدت‌هاست پيام‌هاي کودک درون‌شان را ناديده گرفته‌اند. اما نکته ي مثبت اين است که هر لحظه که اراده کنند ، مي‌توانند به کمک ارتباط برقرار کردن با کودک درون‌شان و آشنا شدن با آن راهي جديد به سوي زندگي‌اي تازه و شاد و پر‌انرژي باز کنند.

 

منبع اصلي مشکلات بسياري از افراد مي‌تواند مربوط به گذشته‌شان باشد. مشکلاتي که در گذشته براي آنها پيش آمده و حالا بعد از سال‌ها بر تمام مسايل زندگي‌شان سايه اندخته است. مسايلي از گذشته که در زندگي امروز ظاهر مي‌شود و لحظه حال را تحت تاثير قرار مي‌دهد.

 

در درون هر يک از ما لايه‌هاي مختلفي وجود دارد و يکي از آنها کودک ماست که بايد او را از لابه‌لاي لايه‌ها، بيرون بياوريم و به او زندگي تازه‌اي ببخشيم. با کمک اين روش مي‌توانيم از گذشته رها شويم و زندگي‌مان را در زمان حال هدايت کنيم.

مرحله ي شناخت کودک درون و نشان دادن جهان به او و دعوت کردن او به زندگي مي‌تواند به طرز معجز‌ه‌آسايي مسير زندگي و نحوه ي انتخاب‌هاي‌تان را تغيير دهد و شما را به سمت انتخاب‌هاي بهتر و مثبت‌تر هدايت کند.

 

براي اين کودک نام‌هاي مختلفي به کار گرفته شده: عده‌اي به او کودک غيب‌گو مي‌گويند و عده اي  آن را کودک «معجزه‌گر» ناميده اند، بعضي روان درمان‌گران نام «خود واقعيت‌گر» را انتخاب کردند و در نهايت چارلز فيلمور نام "کودک درون " را برگزيد.

 

کودک درون ، ‌بخشي از درون ماست که مي‌تواند در اوج سرزندگي و شادابي قرار داشته باشد. کودک درون همان خود عاطفي ماست، او در جايي است که احساسات ما زنده هستند. وقتي احساس لذت، غم، خشم، ترس، يا محبت و شفقت مي‌کنيم ، اين همان کودک درون ماست که ظاهر شده است.

 

وقتي بازي‌گوش مي‌شويم و پر جنب‌وجوش، وقتي خلاق و آگاه مي‌شويم و اوقاتي که حسي شهودي در ما زنده مي‌شود و با خويشتن معنوي‌مان رابطه برقرار مي‌کنيم، همان خود اصلي‌مان، کودک درون‌مان، چيزي که مي‌دانيم در عمق وجودمان ريشه دارد خود را نشان مي‌دهد، به ما خوشامد مي‌گويد و ما را تشويق مي‌کند تا در لحظه ي حال حضور داشته باشيم.

 

بهتر است باور کنيم که همه ما کودکي در درون‌مان داريم و نحوه ي برخورد ما با اين کودک، زندگي‌مان را تحت تاثير قرار مي‌دهد. علاوه بر خودمان، والدين و جامعه نيز در شکل‌گيري اين کودک تاثير‌گذار هستند. وقتي اين کودک اجازه پيدا نکند تا خود را نشان دهد، شنيده نشود، و حتي حضورش به کلي ناديده گرفته شود و هيچ شناختي از او نداشته باشيم، کم‌کم يک خود غيرواقعي ظاهر مي‌شود، تصويري غيرواقعي از ما.

 

در اين شرايط است که در زندگي در نقش يک قرباني ظاهر مي‌شويم و با خودمان احساس غريبي مي‌کنيم و بسياري از مسائل به صورت حل نشده در ذهن‌مان باقي مي‌ماند و کم‌کم انباشته شدن اين احساسات سرکوب شده ، منجر به خشمي مزمن، ترس، احساس خلا، بي‌انگيزگي و احساس نارضايتي مي‌شود.

 

يکي از مواردي که بايد مراقبش باشيم و در دامش گرفتار نشويم، خود انتقاد‌گر ماست. بخشي که دايم در پي پيدا کردن ايراد و بهانه و سرکوفت زدن به ماست. بخشي که مي‌خواهد زندگي ما را کنترل کند، صدايي که دايم از کودک درون‌مان ايراد مي‌گيرد، به او طعنه مي‌زند و او را به ياد انتقاد مي اندازد. اين همان صدايي است که تمام اشتباهات و شکست‌هايي که داشته‌ايم را دايم به رخ‌مان مي‌کشد و احساس بي‌کفايتي را به ما منتقل مي‌کند. اما در عوض بخشي نيز هست که در نقش حامي کودک درون ظاهر مي‌شود. وظيفه او اين است که به کودک درون عشق بورزد، او را تشويق کند و به او اين احساس را منتقل کند که ارزشمند است.

 

انکار و ناديده گرفتن کودک درون در افرادي که در خانواده‌هاي ناکار آمد بزرگ شده‌اند بيشتر نمود دارد. اين افراد معمولا دچار بيماري‌هاي روان‌تني شده و به افرادي سخت‌گير، انعطاف‌ناپذير، سردمزاج و بي‌محبت تبديل مي‌شوند.

 

اگر احساس مي‌کنيد که بعضي يا همه ي اين خصوصيات در شما يا آشنايان‌تان هست اصلا نااميد نشويد. براي رهايي از اين حالات راهي هست...

 

راهي که کمک مي‌کند تا کودک درون‌تان را کشف کنيد و او را شفا بخشيد.

شما مي‌توانيد خود را از حلقه باورهاي غلط نجات دهيد و زندگي جديدي را تجربه کنيد. در طي پروسه ي شفاي کودک درون براي شما بسيار آسان مي‌شود تا با درون‌تان ارتباط بر قرار کنيد. در اين پروسه مهم نيست که چه سن و سالي داريد.

 

مهم اين است که دوباره متولد مي‌شويد، و اين بار خودتان والد و حامي خودتان هستيد. کودک‌تان را حمايت مي‌کنيد، به خودتان عشق و محبت لازم را هديه مي‌دهيد. تمام تشويق‌هايي که از کودکي به شنيدنش احتياج داشتيد و دريافت نکرديد را از اين بار از زبان خودتان مي‌شنويد و اوج مي‌گيريد. شما قادر خواهيد بود تا يک بار ديگر رشد کنيد، دوران رشدي همراه با عشق و حمايت عميق.

 

باورهاي شما تغيير مي‌کند و در مي‌يابيد که اين گذشته نبوده که زندگي شما را تحت تاثير قرار مي‌داده چون گذشته، گذشته است و هيچ‌قدرتي ندارد بلکه اين تصوير ما از گذشته بوده که در ذهن‌مان نگه داشته بوديم و حالا مي‌توانيم ذهن‌مان را از آن تصويرها رها کنيم و تصاوير جديدي به ذهن‌ مان هديه دهيم.

 

در طي دوره ي شفاي کودک درون ما قدم به حيطه ي خودآگاه و ناخودآگاه ذهن‌مان مي‌گذاريم، باورهاي کهنه را زير و رو مي‌کنيم و ارزش‌هاي جديدي براي ادامه ي زندگي‌مان انتخاب مي‌کنيم.

 

به تدريج و با کمک تمرين‌هاي مختلف و ايجاد آشتي با کودک درون‌تان، اين کودک هوشمند و شفا يافته، حرف‌هايي به شما مي‌زند که شما تمام عمر مي‌خواستيد آن را بر زبان بياوريد، اما نمي‌توانستيد.

اما حالا کودک‌تان رها و آزاد است و به خود حق مي‌دهد که زنده باشد و زندگي کند. براي اين که در درون‌تان يک کودک سرزنده و شاداب و سرشار از انرژي داشته باشيد هيچ‌وقت دير نيست.

 

کاري از تيم مترجمان مجله ي موفقيت

شفای کودک درون

کودک درون

کودک درون، خردسال پنهان ماست که نیاز به مراقبت و محبت دارد و با برآورده شدن این نیازاو ، استرس و غم  درون ما کاهش می یابد. در مقاله قبل به توضیح در باره شیوه های عملکرد افراد در سه سطح والد، بالغ، و کودک پرداختیم، ویزگی های کودک درون و نیاز های او را بررسی کردیم و طریقه شناخت آن را در مواقع مختلف زندگی ذکر نمودیم. در ادامه چگونگی مراقبت و پرورش مناسب او را شرح می دهیم.

 

کودک درونتان علاقه‌مند به شنیدن چه چیزهایی است؟

او مایل است که به او بگویید:

دوستت دارم، مواظبت هستم و تو را همان‌طور که هستی می‌پذیرم، از این که تو را دارم بسیار مغرور و مفتخرم، تو همه چیزی هستی که دارم، تو بسیار زیبا و جذاب هستی عزیزم، تو هنرمند و خلاقی،  تو تواتمند و پرتلاشی،  متاسفم از اینکه به تو آسیب رساندم،  متاسفم از اینکه فراموشت کردم،  متاسفم از اینکه تو را به عنوان یک کودک آن‌طور که بودی نپذیرفتم و انتظار داشتم به سرعت رشد کنی و بزرگ شوی، می‌توانی به من اعتماد کنی و هر طور دلت می‌خواهد باشی (خودت باشی)، ما برای رسیدن به سلامتی ، رشد، شادی و لذت  با هم همکاری خواهیم کرد.

 

پیامدهای منفی سرکوب کردن کودک درون

وقتی در مقام یک بزرگسال، تمایلات، خواسته‌ها و نیازهای کودک درون را سرکوب می‌کنید، در معرض خطرات زیر قرار می‌گیرید:

- هرگز یاد نمی‌گیرید چگونه احساس طبیعی داشته باشید، بازی کنید و لذت ببرید.

- هرگز یاد نمی‌گیرید چگونه آرام باشید و استرس‌های خود را کنترل کنید.

- از اینکه به اندازه کافی «خوب نیستید» احساس گناه می‌کنید و  از بودن در کنار خانواده و کودکتان لذت نمی‌برید.

- نسبت به افرادی که از زندگی لذت می‌برند، بدبین می‌شوید.

- از صمیمی شدن با دیگران می‌ترسید، منزوی می‌شویدو می‌ترسید که در ارتباط با مردم بی‌کفایت ارزیابی شوید.

 

مراحل شفای کودک درون

مرحله 1: به منظور آشنایی با کودک درونتان ابتدا چشم‌هایتان را ببندید و آرام باشید، سعی کنید حداقل به مدت نیم ساعت خودتان را در نقش کودکی خردسال (3 تا 8 ساله) مجسم کنید و خودتان را ببینید که با اعضای خانواده در تعاملید و به واکنش‌های کودکانه خود دقت کنید.

- خودتان را با هم بازی‌هایتان مجسم کنید. توجه کنید که در کنار آنان چه احساسی دارید و چقدر لذت می‌برید.

- خودتان را در کلاس درس مجسم نمایید و دقت کنید که با معلم چگونه ارتباط برقرار می‌کنید.

اگر احساس کردید در آن حالت، کودکی ناراحت و ناراضی هستید، سعی کنید به یادآورید، آخرین بار در کودکی چه زمانی شاد و خوشحال بودید. این آخرین خاطره شما از کودک شاد همان «کودک درون» است که در حال حاضر به منظور مقابله با استرس درونتان مخفی شده است.

مرحله 2: اکنون که با کودک درونتان آشنا شدید، سعی کنید به پرسش‌های زیر پاسخ دهید:

الف) کودک درونتان را چگونه وصف می‌کنید؟

ب) چه زمانی کودک درونتان تصمیم گرفت در درون شما مخفی شود؟

ج) چگونه می‌توانید  پیام‌های مثبت را به او انتقال دهید؟

د) عقاید غیرمنطقی درباره کودک درونتان، در زندگی چیست؟ و چگونه با آن مقابله می کنید؟

مرحله 3: در حال حاضر، برای برنامه‌ریزی عملی در جهت مراقبت از کودک درونتان آماده‌اید. سه فعالیت زیر می‌تواند در برنامه‌ریزی شما و مراقبت از کودک درونتان موثر باشد.

فعالیت اول: یادبگیرید چگونه از چیزهای کوچک در زندگی لذت ببرید.

چشم‌هایتان را به روی زیبایی‌های طبیعت بگشایید و از آنها لذت ببرید، دایره لغات «حسی» خود را گسترش دهید. سعی کنید زندگی را با تمام وجود و با تمام حس‌هایتان تجربه کنید. با طبیعت ارتباط برقرار کنید.

 برای مثال در ساحل رودخانه قدم بزنید، نور مهتاب را تماشا کنید و در زیر آسمان پرستاره پیاده روی کنید. خود را با کودکان و حیوانات مشغول کنید، در یک کلاس سرگرم کننده و شادی‌آور شرکت کنید و حسی از شوخ طبعی را در خودتان ایجاد کنید و از آن لذت ببرید.

شادی کودکانه

فعالیت دوم: یاد بگیرید چگونه احساس کنید و چگونه احساسات خود را با دیگران تقسیم کنید. به این منظور نیز باید گام‌هایی بردارید:

 احساسات خود را همه روزه دردفترچه یادداشت بنویسید.

یک داستان فانتزی در دفترچه یادداشت خود بنویسید، داستانی که تجربه شما را حداقل در 10 احساس مثبت متفاوت، وصف می‌کند.

آرام باشید و خودتان را مجسم کنید که احساسات مثبتی را تجربه می‌کنید. تجربه حاصل را در دفترچه یادداشت خود ثبت کنید.

فعالیت سوم: یاد بگیرید چگونه کودکانه بازی کنید.

سعی کنید «خشک بودن» و جدیت را کنار بگذارید و خود انگیخته باشید و بگذارید «کودک درونتان»  خود را رها سازد.

سعی نکنید حالت‌ها و رفتارهای کودک گونه را در حین بازی در خود خفه کنید، راحت باشید.

بازی، مستلزم استفاده از تخیل است پس در بازی کردن از تخلیه و خیال کمک بگیرید.

برای خودتان چشن تولد بگیرید.

در مجموع، همه فعالیت‌های ارائه شده، به منظور آزاد سازی بخش‌ نبستاً مهمی از روان شماست. با آزاد شدن این بخش از روان، از انرژی و قدرت لازم برای رشد و کمال شخصی برخوردار خواهید شد. به‌علاوه زخم‌های احساسی شما زودتر بهبود می‌یابند، انرژی بیشتری برای کار و فعالیت دارید و دردها و ناراحتی‌های جسمانی، شما را ترک خواهند کرد.

منبع: ماهنامه آموزشی اطلاع رسانی کودک

کودک درون خود را پرورش بده

 

از نو كودك شو تا خلاق باشي! همه ‎ي كودكان خلاق ‎اند. براي خلاق بودن بايد اول از ذهن، تعصبات و پيشداوري‎ها آزاد شويد. آدم خلاق كسي است كه چيزهاي تازه را امتحان مي‎كند. او هرگز نمي‌تواند مثل يك ربوت يا آدم‌واره رفتار كند. چرا كه ربوت‎ها هرگز خلاق نيستند و فقط كارهاي تكراري از آنها سر مي‎زند.
بنابراين دوباره كودك شو تا خلاق شوي! ـ همه‎ بچه‎ ها خلاق‎اند. همه‎ بچه‎ ها، هر كجا كه به دنيا آمده باشند، خلاق‎ند ـ اين ما هستيم كه راه خلاقيت آنها را سد مي‎كنيم. ما خلاقيت آنها را خرد, نابود و زير پا له مي‎كنيم و بعد شروع مي‎كنيم كه راه صحيح انجام كارها را به آنها آموزش ‎دهيم.
فراموش نكنيد كه افراد خلاق هميشه سعي دارند راه‎هاي عوضي را امتحان كنند. اگر هميشه راه درست را برويد، هرگز خلاق نخواهيد بود، زيرا «راه صحيح» چيزي نيست جز راه كشف شده توسط ديگران! البته با كمك راه صحيح نيز مي‌توان چيزي ساخت و يا يك توليد كننده, تهيه‌كننده و يا تكنسين شد، اما راه صحيح هرگز از شما يك آفريننده يا پديد‌آورنده نخواهد ساخت.
تفاوت بين يك توليد كننده و يك آفريننده در چيست؟ توليد كننده راه صحيح و معمولاً اقتصادي‎ترين راه انجام يك كار را مي‎داند و مي‌كوشد تا با كمترين تلاش به بيشترين نتايج دست يابد. او صرفاً يك توليد كننده است. اما يك آفريننده به اين در و آن در مي‎زند. درست نمي‎داند راه صحيح انجام يك كار كدام است، پس بارها و بارها به جست‎وجو و تحقيق خود در مسيرهاي مختلف ادامه مي‎دهد. چندين بار راه نادرست را طي مي‎كند ـ و به هر جا كه حركت كند، چيزهايي مي‎آموزد؛ او از اين طريق غني‎تر و پخته‎تر مي‎شود. و كاري را انجام مي‎دهد كه پيش از آن هيچ‎كس موفق به انجامش نشده است در حالي‌كه اگر راه صحيح از پيش‌تعيين شده را دنبال مي‎كرد، قادر نبود به آفرينش و خلاقيت برسد.
معلم يك مدرسه‎ي مذهبي از شاگردانش مي‎خواهد كه تصوير خانواده‎ي مقدس را بكشند. وقتي نقاشي‎ها را جمع مي‎كند، مي‎بيند كه بيشتر از بچه‎ها نقاشي‎هايي معمولي‌اي از خانواده‎ي مقدس كشيده‌اند ـ خانواده‎ي مقدس در طويله، خانواده‎ي مقدس سوار بر قاطر و چيزهايي از اين قبيل. اما يكي از نقاشي‎ها هواپيمايي را با چهارسرنشين نشان مي‎‎داد كه سرهايشان را به شيشه‎هاي پنجره چسبانده بودند. معلم صاحب نقاشي را صدا مي‎زند تا نقاشي‎اش را توضيح دهد. و به او مي‎گويد: «مي‎توانم بفهمم سه تا از اين سرها كه كشيده‌اي مال كيست ـ حضرت يوسف، حضرت مريم و حضرت مسيح. اما چهارمي سر چه كسي است؟ پسر بچه جواب مي‎دهد: «آهان، او پونتيوس، خلبان هواپيماست!»
اين زيباست. اين خلاقيت است. معلوم مي‌شود كه اين بچه چيزهايي را كشف كرده است. اما اين كار فقط از كودكان ساخته است. ما جرأت چنين كارهايي را نداريم، چرا كه مي‎ترسيم نكند احمق جلوه كنيم.
ولي واقعيت اين است كه يك آفريننده بايد بتواند كه حتي احمق به نظر برسد. او بايد اين به اصطلاح آبرو و حيثيت خود را به مخاطره بيندازد. به همين دليل هم هميشه شاعران، نقاش‌ها، رقصندگان و موسيقي‎دان‌هايي را مي‎بينيم كه آدم‎هاي چندان آبرومند و محترمي نيستند ولي بسيار خلاق و دوست‌داشتني هستند. البته تا وقتي كه هنوز آبرويي دست و پا نكرده‌اند و جايزه‎ي نوبل نگرفته‌اند چرا كه در آن صورت و از آن لحظه به بعد خلاقيت دود مي‎شود و به هوا مي‎رود!
براستي چه اتفاقي مي‎افتد؟ آيا تا به حال برنده‎ي جايزه‎ي نوبلي را ديديد كه كار ارزشمند ديگري ارائه دهد؟ و يا آدم خوشنام و سرشناسي را ديده‎ايد كه قادر به انجام كار خلاقي باشد؟ او از خلاقيت وحشت دارد. چرا كه اگر دست از پا خطا كند يا چنانچه اشتباهي رخ دهد، ديگر اعتبار و حيثيتي برايش نمي‌ماند. اين از عهده‎ي او خارج است. اين است كه يك هنرمند پس از آنكه وجهه و اعتباري يافت، ديگر مرده و بي‎جان مي‎شود.
صفت خلاق را تنها به افرادي مي‌توان داد كه آماده‎اند حيثيت و غرور و عزت خود را بارها و بارها در معرض تاراج قرار داده و با شهامت به استقبال كارهايي بروند كه ديگران آن را وقت تلف كردن مي‎دانند. مردم هميشه افراد آفرينشگر را ديوانه قلمداد مي‎كنند. البته دنيا دير يا زود به ارزش آنها پي خواهد برد. ولي اذهان عمومي همچنان بر اين باورند كه افراد آفرينشگر آدم‌هاي نامتعارف و عجيبي هستند.
تمام انسان‌ها با ظرفيت‎هاي لازم و كامل براي آفرينشگري و خلاقيت پا به دنيا مي‌گذارند. بدون استثنا همه‎ي كودكان سعي دارند آفريننده باشند، اما ما دست و پايشان را مي‎بنديم. ما فوراً دست به كار مي‎شويم تا طرز صحيح انجام كارها را به آنها آموزش دهيم ـ و همين كه آنها راه درست را آموختند، ديگر به ربوت تبديل مي‎شوند. بعد بارها و بارها همان كار صحيح را تكرار مي‎كنند و هر قدر بيشتر اين كار را انجام مي‎دهند، بازده بهتري پيدا مي‎كنند و هر قدر بر كارآيي آنها افزوده مي‎شود، بيشتر برايشان كف مي‎زنيم و به آنها جايزه مي‎دهيم.
در سنين بين هفت تا چهارده‎سالگي تغييراتي در كودك رخ مي‎دهد كه چگونگي آن ذهن روان‎شناسان بسياري را در سراسر جهان به خود مشغول داشته است.
هر انسان در مغز خود دو نيمكره و بنابراين دو ذهن دارد. نيمكره‎ي چپ ذهني غير‌خلاق است ـ اين قسمت به لحاظ فني بسيار تواناست، ولي تا آنجا كه به خلاقيت مربوط مي‎شود، به كلي ناتوان است؛ فقط وقتي مي‎تواند كاري را انجام دهد كه قبلاً آن را آموخته باشد ـ و خيلي هم مؤثر و بي‎عيب و نقص كار انجام مي‎دهد. نيمكره‎ي چپ مكانيكي است. اين نيمكره، نيمكره‎ي استدلال، منطق و رياضي است ـ نيمكره‎ي محاسبه، مهارت، انضباط و نظم است.
نيمكره‎ي راست درست عكس نيمكره‎ي چپ عمل مي‎كند. نيمكره‎ي راست، نيمكره‎ي اغتشاش است, نه نظم؛ نيمكره‎ي شعر و شاعري است، نه نثر؛ نيمكره‎ي عشق است، نه منطق. از احساس فوق‎العاده زيبايي برخوردار است. اين نيمكره داراي استعداد بسيار عميقي در رابطه با خلاقيت و نوآوري است ـ اما كارآمد نيست، چرا كه آفرينشگر از آنجا كه مدام مشغول آزمايش و خطاست نمي‎تواند با كفايت و كارآمد باشد.
آفرينشگر نمي‎تواند يك‌جا بند شود. او خانه‌به‌دوش است، كوله‎بارش را بر پشتش حمل مي‎كند. براي ملاقاتي شبانه در شهري اتراق مي‎كند، اما فردا صبح دوباره بار و بنديلش را جمع مي‎كند و غيبش مي‎زند.
او هيچ‌گاه صاحبخانه نيست چرا كه نمي‎تواند در يك‌جا سكونت كند؛ سكونت براي او يعني مرگ. او هميشه آماد‎ه‎ي خطر كردن است و خطر كردن برايش حكم وصال با معشوق را دارد.
در هنگام تولد نيمكره‎ي راست فعال و نيمكره‎ي چپ غير فعال است. بعد ما آموزش به كودك را آغاز مي‎كنيم ـ آن هم از روي ناآگاهي و به شكلي غير‌علمي. در طول ساليان عمر اين ترفند را مي‌آموزيم كه چه‌گونه انرژي را از نيمكره‎ي راست به نيمكره‎ي چپ جابه‎جا كنيم. چه‌طور تكمه‎ي بازدارنده‌ي نيمكره‎ي راست را فشار دهيم و استارت نيمكره‎ي چپ را روشن كنيم ـ سيستم آموزشي ما سرتا پا همين است. از كودكستان تا دانشگاه همه‎ي به اصطلاح آموزش و پرورش ما همين است ـ تلاش براي نابودي نيمكره‎ي راست و كمك به نيمكره‎ي چپ و زماني بين هفت تا چهارده سالگي بالاخره موفق مي‎شويم و به هدف مي‎زنيم ـ آن موقع ديگر روح كودك كشته و نابود شده است و اين است تغييري كه در سنين نوجواني _ از هفت تا چهارده‌ سالگي _ رخ مي‌دهد.
از اين پس ديگر كودك خودرو و وحشي نيست ـ او به يك شهروند رام و سر‌به‌راه مبدل و مشغول آموختن شيوه‎هاي انضباطي، زبان، منطق و تمرين‌هاي يكنواخت شده است. در مدرسه رقابت با ديگران را آغاز كرده و به يك آدم خودخواه تبديل مي‌شود و همه‎ي آن چيزهاي روان‎نژندي را كه در اجتماع شايع است، فرا مي‎گيرد. او به قدرت و پول علاقه‎مند شده و به اين فكر مي‎افتد كه چه‌طور به مدارج بالاي تحصيلي صعود كند تا اقتدار بيشتري به دست آورد. چه‌طور مي‎شود پول بيشتري داشت، خانه‎ي بزرگي دست و پا كرد و … او مدام از چيزي به چيز ديگر روي مي‎كند. بعد نيمكره‎ي راست او بيش از پيش از فعاليت باز مي‎ماند ـ يا صرفاً وقتي فعال مي‎شود كه فرد در رؤيا ـ در دوره‎ي حركت سريع چشم، در خواب ـ به سر مي‎برد و يا گاهي كه مخدر مصرف كرده است…
بزرگترين علت كشش به مواد مخدر در غرب, صرفاً اين است كه غرب به دليل آموزش اجباري، در نابود ساختن كامل نيمكره‎ي راست توفيق كامل يافته است. غرب زيادي تحصيلكرده است ـ و در واقع در اين راه به افراط رفته است. به گونه‌اي كه اكنون به نظر مي‎رسد ديگر چاره‌اي وجود ندارد؛ مگر آنكه در دانشگاه‎ها، كالج‎ها، و يا مدارس ترفندي به كار گرفته شده يا وسيله‌أي عرضه شود كه بتواند با كمك به نيمكره‎ي راست، آن را از نو احيا كند. جلوگيري از اعتياد به مواد مخدر به وسيله‎ي قانون به تنهايي غير‌ممكن است و تنها راه ممكن براي جلوگيري از اعتياد, بازگشت مجدد تعادل دروني انسان است.
تقاضا براي مواد مخدر از آن روست كه فوراً دنده را عوض مي‎كند ـ يعني مسير انرژي را از نيمكره‎ي چپ به نيمكره‎ي راست تغيير مي‎دهد. همه‎ي هنر مواد مخدر همين است. قرن‎ها الكل چنين وظيفه‎‌اي را بر عهده داشته، اما اكنون مواد مخدر جاي الكل را گرفته است؛ ال اس دي، ماري جوآنا، سايلوسايبين و … براحتي در دسترس هستند و پيش‌بيني مي‌شود كه در آينده حتي مواد مخدر قوي‎تري هم به بازار بيايند.
در اين ميان نمي‌توان مصرف كننده‎ي ماده‎ي مخدر را تبه‌كار دانست بلكه در واقع اين سياستمداران و كارشناس‌هاي آموزش و پرورش هستند كه تبه‎كارند. آنها گناهكارند. چرا كه ذهن آدم‎ها را به افراط كشانده‎اند ـ به افراطي كه نوشداروي آن تنها عصيان است. و چه نياز شديدي! شعر و شاعري به كلي از زندگي مردم محو شده است، زيبايي رخت بر‌بسته و چهره‌ي عشق ديگر پيدا نيست. در عوض پول، قدرت و نفوذ به تنها خدايان روي زمين تبديل شده‎اند.
بشريت چه‌طور مي‎تواند بدون عشق و شعر و لذت و جشن و پايكوبي به حيات ادامه دهد؟ اين زندگي ديري نخواهد پاييد و انتظار از نسل‌هاي جديد نيز غير‌منصفانه و بيهوده به نظر مي‌رسد. اين موضوع كه مصرف‌كنندگان مواد مخدر تقريباً هميشه جزو اخراجي‎ها هستند, مسلماً اتفاقي نيست. آنها از صحنه‎ي دانشگاه‎ها، كالج‎ها و مدارس محو مي‎شوند. و اين بخشي از همان عصيان است.
همين كه انسان لذت‎ مصرف مواد مخدر را چشيد، ترك دادن او بسيار دشوار خواهد بود. مواد مخدر فقط هنگامي مي‎تواند كنار گذاشته شود كه راه‎هاي بهتري را بتوان براي آزاد ساختن قريحه‎ي شعر و شاعري يافت. مراقبه راه بهتري است و ضررش هم از هر نوع ماده‎ي شيميايي كمتر است. در حقيقت مراقبه به هيچ وجه زيان‎آور نيست بلكه بسيار مفيد است. علاوه بر اين, مراقبه دقيقاً همان تأثير را دارد، يعني كليد ذهن تو را از نيمكره‎ي چپ به نيمكره‎ي راست جابه‎جا مي‎كند و ظرفيت دروني خلاقيت را در تو آزاد مي‎سازد.
با فاجعه‎ي عظيمي كه قرار است در سراسر دنيا از طريق مواد مخدر اتفاق بيفتد، تنها از يك راه مي‌توان مقابله كرد و آن مراقبه است. هيچ راه ديگري وجود ندارد. اگر مراقبه به طور روزافزون رواج يابد و بيش از پيش در زندگي مردم وارد شود ديگر جايي براي مواد مخدر باقي نمي‎ماند.
پس آموزش نيز بايد به اين سمت سوق داده شود. اي كاش به كودكان بياموزند كه در ذهنشان هر دو نيمكره وجود دارد و به آنها ياد بدهند چه‌طور و چه وقت از هر يك از توانايي‌هاي خود استفاده كنند. موقعيت‎هايي وجود دارند كه در آن فقط به نيمكره‎ي چپ مغز احتياج است. مثلاً به هنگام انجام محاسبات تجاري, ولي اوقاتي هم هستند كه فقط به نيمكره‌ي راست نياز داريم.
نيمكره‎ي راست هدف است و نيمكره‎ي چپ, وسيله. نيمكره‎ي چپ بايد در خدمت نيمكره‎ي راست باشد. نيمكره‎ي راست ارباب است ـ زيرا تو پول درمي‎آوري، فقط به اين خاطر كه مي‎خواهي از زندگي‎ات لذت ببري و آن را جشن بگيري. تو مي‎خواهي يك ترازنامه‎ي بانكي مشخص داشته باشي كه بتواني فقط عشق كني. تو كار مي‎كني كه فقط بتواني بازي كرده باشي و يا اينكه فقط بتواني لحظه‎اي بيارآمي و استراحت كني. پس اين آرامش است كه هدف باقي مي‎ماند، كار هدف نيست.
موازين اخلاقي كار از بقاياي گذشته است و بايد آن را دور ريخت و انقلابي حقيقي در دنياي آموزش و پرورش به راه انداخت. مردم را ـ كودكان را ـ نبايد به رعايت الگوهاي تكراري وادار كرد. واقعاً آموزش شما چيست؟ آيا تا به حال آن را دقيقاً بررسي كرده‌ايد؟ آيا هيچ شده درباره‎اش عميقاً بينديشيد؟
آموزش صرفاً يك پرورش حافظه است, از اين راه باهوش نمي‎شويم، بلكه مرتباً بي‎هوش و بي‎هوش‎تر مي‎شويم و آخر سر يك احمق تمام‌عيار از كار در مي‎آييم! بچه‌ها در بدو ورود به مدرسه بسيار باهوشند, اما بندرت ممكن است كسي پايش را از دانشگاه بيرون بگذارد و هنوز باهوش باشد ـ اين اتفاق بسيار نادري است. دانشگاه تقريباً هميشه در كارش موفق است, بله شما با مدرك بيرون مي‎آييد، ولي اين مدارج تحصيلي را به قيمت گزافي به دست آورده‎ايد ـ به قيمت از دست دادن هوش و لذت زندگي. چرا؟ چون كاركرد نيمكره‎ي راست خود را از دست داده‎ايد. و چه آموخته‎ايد؟ اطلاعات. ذهن شما پر از محفوظات است؛ مي‎توانيد تكرار كنيد، توان آن را داريد كه از نو توليد كنيد. داستان امتحاناتي هم كه مي‎دهيد همين است ـ در امتحانات هم كسي باهوش تلقي مي‎شود كه بتواند همه‎ي آن محفوظات بلعيده را استفراغ كند. ابتدا مجبور است همه را ببلعد و بعد در اوراق امتحاني همه را يكجا بالا بياورد. اگر توانستيد به شكل كارآمد و مؤثري استفراغ كنيد، خب شكي نيست كه باهوش هستيد. اگر دقيقاً همان چيزي را كه به خوردتان داده‎اند، استفراغ كنيد، هوشمندي خود را ثابت كرده‎ايد.
ولي واقعيت اين است كه شما فقط هنگامي مي‎توانيد عين همان چيز را به صورت اول استفراغ كنيد كه آن را هضم نكرده باشيد. اين را فراموش نكنيد! شايد چيز ديگري ـ مثلاً خون ـ بالا بياوريد، اما همان لقمه ناني كه خورده بوديد بالا نخواهد آمد؛ چرا كه هضم ديگر ناپديد شده و بنابراين شما بايد آن را آن پايين، بدون هضم كردن در معده‌تان نگه‎ داريد ـ آن وقت ديگر خيلي خيلي باهوش قلمداد مي‎شويد. احمق‎ترين آدم‎ها كساني هستند كه ديگران آنها را از همه باهوش‎تر مي‎دانند. اين تأسف‎بارترين حالتي است كه مي‎تواند وجود داشته باشد.
آدم باهوش با اين سيستم آموزشي هماهنگ نمي‌شود. آيا مي‎دانيد آلبرت انيشتين نتوانست در امتحان ورود به دانشگاه قبول شود؟ آن هم با چنان هوش خلاقي!. البته به خاطر همان هوش خلاق بود كه انيشتين نمي‌توانست به همان شيوه‎ي احمقانه‎ي ديگران رفتار كند.
همه‎ي به اصطلاح برندگان مدال طلا در مدارس، كالج‎ها و دانشگاه‎ها كجا هستند؟ آنها‎ هرگز به درد بخور از كار در‌نمي‎آيند. افتخار و سرافرازي آنها به مدال‎هاي طلاي‌شان ختم مي‎شود، بعد ديگر هيچ اثري از آنها نيست؛ زندگي هيچ ديني نسبت به آنها ندارد. براستي چه بر سر اين‎ گونه آدم‎ها مي‎آيد؟ ما آنها را نابود كرد‎ه‎ايم. آنها گواهي‌نامه‎هايشان را خريده و همه را گم كرده‎اند و اكنون فقط يدك‎كش همه‎ي گواهي‎‌نامه‎ها و درجه‎ها و مدال‎ها هستند.
اين نوع آموزش را بايد به كل دگرگون كرد. بايد لذت و نشاط بيشتري را به كلاس‎هاي درس آورد. بايد بي‎نظمي بيشتري به دانشگاه‎ها بخشيد ـ پايكوبي بيشتر، آواز بيشتر، شعر و شاعري بيشتر، خلاقيت بيشتر و هوش بيشتر. اين همه وابستگي به محفوظات را بايد كنار گذاشت.
بايد به مردم كمك كرد تا باهوش‎تر باشند. وقتي كسي به شيو‎ه‎ي جديدي پاسخ مي‎دهد، بايد برايش ارزش قائل شد. هيچ پاسخ صحيحي نبايد در بين باشد. چرا كه پاسخ صحيح واحدي وجود ندارد. پاسخ فقط يا احمقانه است يا هوشمندانه. دسته‎بندي درست و نادرست خودش اشتباه است، هيچ پاسخ درست و يا نادرستي وجود ندارد. پاسخ يا تكراري و احمقانه است و يا خلاق، مسئولانه و هوشمندانه. حتي اگر پاسخ تكراري ظاهراً صحيح باشد، نبايد بهاي چنداني به آن داد ـ چون فقط يك چيز تكراري است و بر عكس حتي اگر پاسخ هوشمندانه كاملاً صحيح نبود و با نظرات و انديشه‎هاي كهنه جور در نمي‎آمد، بايد آن را تحسين كرد، چون تازه است و نشانه‎ي هوشمندي.
براي خلاق بودن بايد همه‎ي آن چيزهايي كه اجتماع برايتان بافته، رشته كنيد. همه‎ي آن كارهايي كه پدر و مادر و آموزگارانتان بر سر شما آورده‎اند خنثي كنيد. همه‎ي رشته‎هاي پليس و سياستمدارها و تبليغات‎چي‎ها را پنبه كنيد ـ و بعد خواهيد ديد از نو خلاق مي‌شويد و دوباره همان شور و هيجاني كه از آن آغاز داشتيد، قلب شما را به تپش درخواهد آورد. آن شور و سرمستي سركوب‌شده هنوز در قلب شما در انتظار است. مي‎توانيد حلقه‎هاي درهم‌پيچيده‎ي آن را از هم باز كنيد. و وقتي پيچ‎ها و گره‎هاي آن انرژي خلاق از هم باز شد و به جريان درآمد، آنگاه شما متدين واقعي هستيد. خداشناس كسي است كه خلاق است. همه خلاق به دنيا مي‎آيند، اما فقط عده‎ي معدودي از مردم خلاق باقي مي‎مانند.
شما مي‌توانيد كه خود را از دام برهانيد. البته شهامت زيادي لازم است زيرا وقتي شروع مي‎كنيد تا بلاهايي را كه اجتماع بر سرتان آورده است نقش بر آب كنيد، احترام و اعتبار خود را از دست مي‎دهيد. ديگر كسي شما را لايق احترام نمي‎داند و از نظر ديگران غول بي‎شاخ و دم و عجيب و غريبي مي‌شويد كه با ديدنتان پيش خود فكر مي‎كنند: « اين بيچاره چه بدبختي‌ا‎ي سرش آمده كه به اين روز افتاده!» اين بزرگترين شهامتي است كه بايد به خرج دهيد ـ شهامت پاگذاشتن در زندگي‌‌اي كه در آن, مردم شما را موجود عجيب و غريبي تصور ‎كنند.
طبيعتاً بايد خطر كنيد. چرا كه اگر مي‎خواهيد خلاق باشيد، بايد خطر كردن پيشه‌ي شما باشد. مطمئن باشيد كه به زحمتش مي‎ارزد. كمي خلاقيت, ارزشمندتر از كل اين جهان و قلمرو آن است.

 

منبع :

www.Fekreno.org

نامه بسیار زیبای نادر ابراهیمی به همسرش

love a1

همسر

در این راه طولانی كه ما بی‌خبریم
و چون باد می‌گذرد
بگذار خرده اختلاف‌هایمان با هم باقی بماند
خواهش می‌كنم! مخواه كه یكی شویم، مطلقا
مخواه كه هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم
و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد
مخواه كه هر دو یك آواز را بپسندیم
یك ساز را، یك كتاب را، یك طعم را، یك رنگ را
و یك شیوه نگاه كردن را
مخواه كه انتخابمان یكی باشد، سلیقه‌مان یكی و رویاهامان یكی.
هم‌سفر بودن و هم‌هدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.
و شبیه شدن دال بر كمال نیست، بلكه دلیل توقف است

عزیز من!
دو نفر كه عاشق‌اند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست كه هر دو صدای كبك، درخت نارون، حجاب برفی قله علم كوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند.
اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت كه یا عاشق زائد است یا معشوق و یكی كافی است.
عشق، از خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.
من از عشق زمینی حرف می‌زنم كه ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یكی در دیگری.

عزیز من!
اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یكی نیست، بگذار یكی نباشد.
بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.
بخواه كه در عین یكی بودن، یكی نباشیم.
بخواه كه همدیگر را كامل كنیم نه ناپدید.
بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چیز كه مورد اختلاف ماست، بحث كنیم ،اما نخواهیم كه بحث، ما را به نقطه مطلقا واحدی برساند.
بحث، باید ما را به ادراك متقابل برساند نه فنای متقابل.
اینجا سخن از رابطه عارف با خدای عارف در میان نیست.
سخن از ذره ذره واقعیت‌ها و حقیقت‌های عینی و جاری زندگی است.
بیا بحث كنیم.
بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم.
بیا كلنجار برویم.
اما سرانجام نخواهیم كه غلبه كنیم.
بیا حتی اختلاف‌های اساسی و اصولی زندگی‌مان را، در بسیاری زمینه‌ها، تا آنجا كه حس می‌كنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می‌بخشد نه پژمردگی و افسردگی و مرگ، حفظ كنیم.
من و تو حق داریم در برابر هم قدعلم كنیم و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم.
بی‌آن‌كه قصد تحقیر هم را داشته باشیم.
عزیز من! بیا متفاوت باشیم.

خوشبختی چیه ؟

همه ما خودمان را چنين متقاعد ميكنيم كه با ازدواج زندگي بهتري خواهيم داشت، وقتي بچه دار شويم بهتر خواهد شد، و با به دنيا آمدن بچه‌هاي بعدي زندگي بهتر...

ولي وقتي مي‌بينيم كودكانمان به توجه مداوم نيازمندند، خسته ميشويم.

بهتر است صبر كنيم تا بزرگتر شوند..

فرزندان ما كه به سن نوجواني ميرسند، باز كلافه ميشويم، چون دايم بايد با آنها سروكله بزنيم. مطمئناً وقتي بزرگتر شوند و به سنين بالاتر برسند، خوشبخت خواهيم شد. با خود ميگوييم زندگي وقتي بهتر خواهد شد كه :

همسرمان رفتارش را عوض كند،يك ماشين شيكتر داشته باشيم، بچه هايمان ازدواج كنند،

به مرخصي برويم و در نهايت بازنشسته شويم...

حقيقت اين است كه براي خوشبختي، هيچ زماني بهتر از همين الآن وجود ندارد.

اگر الآن نه، پس كي؟ زندگي همواره پر از چالش است..

بهتر اين است كه اين واقعيت را بپذيريم و تصميم بگيريم كه با وجود همه اين مسائل، شاد و خوشبخت زندگي كنيم.

خيالمان ميرسد كه زندگي، همان زندگي دلخواه، موقعي شروع ميشود كه موانعي كه سر راهمان هستند ، كنار بروند:

مشكلي كه هم اكنون با آن دست و پنجه نرم ميكنيم، كاري كه بايد تمام كنيم،

زماني كه بايد براي كاري صرف كنيم، بدهي‌هايي كه بايد پرداخت كنيم و. ..

بعد از آن زندگي ما، زيبا و لذت بخش خواهد بود!

بعد از آنكه همه اينها را تجربه كرديم، تازه مي فهميم كه زندگي، همين چيزهايي است كه ما آنها را موانع مي‌شناسيم.

اين بصيرت به ما ياري ميدهد تا دريابيم كه جاده‌اي بسوي خوشبختي وجود ندارد.

خوشبختي، خودٍ همين جاده است.. پس بياييد از هر لحظه لذت ببريم..

براي آغاز يك زندگي شاد و سعادتمند لازم نيست كه در انتظار بنشينيم:

در انتظار فارغ التحصيلي، بازگشت به دانشگاه، كاهش وزن ، افزايش وزن، شروع به كار، ازدواج، شروع تعطيلات، صبح جمعه، در انتظار دريافت وام جديد، خريد يك ماشين نو، باز پرداخت قسطها، بهار و تابستان و پاييز و زمستان، اول برج، پخش فيلم مورد نظرمان از تلويزيون، مردن، تولد مجدد و...

خوشبختي يك سفر است، نه يك مقصد.. هيچ زماني بهتر از همين لحظه براي شاد بودن وجود ندارد.

زندگي كنيد و از حال لذت ببريد.. اكنون فكر كنيد و سعي كنيد به سؤالات زير پاسخ دهيد:

1. پنج نفر از ثروتمندترين مردم جهان را نام ببريد.

2. برنده‌هاي پنج جام جهاني آخر را نام ببريد.

3. آخرين ده نفري كه جايزه نوبل را بردند چه كساني هستند؟

4. آخرين ده بازيگر برتر اسكار را نام ببريد.

نميتوانيد پاسخ دهيد؟ نسبتاً مشكل است، اينطور نيست؟

نگران نباشيد، هيچ كس اين اسامي را به خاطر نمي آورد.

روزهاي تشويق به پايان ميرسد!

نشانهاي افتخار خاك مي گيرند!

برندگان به زودي فراموش ميشوند!

اكنون به اين سؤالها پاسخ دهيد:

1. نام سه معلم خود را كه در تربيت شما مؤثر بوده‌اند ، بگوييد.

2.. سه نفر از دوستان خود را كه در مواقع نياز به شما كمك كردند، نام ببريد.

3. افرادي كه با مهربانيهايشان احساس گرم زندگي را به شما بخشيده‌اند، به ياد بياوريد.

4. پنج نفر را كه از هم صحبتي با آنها لذت ميبريد، نام ببريد. حالا ساده تر شد، اينطور نيست؟

افرادي كه به زندگي شما معني بخشيده‌اند، ارتباطي با "ترين‌ها" ندارند،ثروت بيشتري ندارند، بهترين جوايز را نبرده‌اند،. ...

آنها كساني هستند كه به فكر شما هستند، مراقب شما هستند، همانهايي كه در همه شرايط، كنار شما ميمانند. ..

كمي بيانديشيد. زندگي خيلي كوتاه است. و شما در كدام ليست قرار داريد؟ نميدانيد؟

اجازه دهيد كمكتان كنم.

شما در زمره مشهورترين نيستيد... ،

شما از جمله كساني هستيد كه براي درميان گذاشتن اين پيام در خاطرمن بوديد